می دونم حال نداری بخونی❤ ... ولی اگه وقت کردی بخون باشه؟
به شیوانا خبر دادند که یکی از شاگردان قدیمی اش در شهری دور از طریق معرفت دور شده و راه ولگردی را پیشه کرده است .
شیوانا چندین هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمی رسید .
بدون این که استراحتی کند مستقیما سراغ او را گرفت و پس از ساعت ها جستجو او را در یک محل نامناسب یافت .
مقابلش ایستاد سری تکان داد و از او پرسید : تو اینجا چکار می کنی دوست قدیمی ؟!!!!
شاگرد لبخند تلخی زد و شانه هایش را بالا انداخت و
گفت : من لیاقت درس های شما را نداشتم استاد ! حق من خیلی بدتر از این هاست ! شما این همه راه آمده اید تا به من چه بگوئید؟
شیوانا تبسمی کرد و گفت : من هنوز هم خودرا استاد تو می دانم . آمده ام تا درس امروزت را بدهم و بروم.
شاگرد مایوس و ناامید نگاهش را به چشمان شیوانا دوخت و پرسید : یعنی این همه راه را به خاطر من آمده اید ؟
شیوانا با اطمینان گفت : البته لیاقت تو خیلی بیشتر از اینهاست. درس امروز این است : هرگز با خودت قهر نکن ...
هرگز مگذار دیگران وادارت کنند با خودت قهر کنی ، و هرگز اجازه مده دیگران وادارت کنند خودت ، خودت را محکوم کنی .
به محض این که خودت با خودت قهر کنی دیگر نسبت به سلامت ذهن و روان و جسم بی اعتنا می شوی و هر نوع بی حرمتی به جسم و روح خودت را می پذیری.
همیشه با خود آشتی باش و همیشه برای جبران خطا ها به خودت فرصت بده.
تکرار می کنم خودت آخرین نفری باش که در این دنیا با خودت قهر می کنی . درس امروز همین است.
شیوانا پیشانی شاگرد را بوسید و بلافاصله بدون این که استراحتی کند به سمت دهکده اش بازگشت .
چند هفته بعد به او خبر دادند که شاگرد قدیمی اش وارد مدرسه شده و سراغش را می گیرد
. شیوانا به استقبالش رفت و او را دید که سالم و سرحال در لباسی تمیز و مرتب مقابلش ایستاده
شیوانا تبسمی کرد و اورا در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت : اکنون که با خودت آشتی کرده ای یاد بگیر از خودت طرفداری کنی .
به هیچ کس اجازه نده تو را با یادآوری گذشته ات وادار به سرافکندگی کند .
همیشه از خودت و ذهن و روح و جسم خودت دفاع کن .
هرگز نگذار دیگران وادارت سازند دفاع از خود را فراموش کنی و به تو توهین کنند .
خودت اولین نفری باش که در این دنیا از حیثیت خود دفاع می کنی . درس امروزت همین است
برگرفته از داستان های کهن هند
رضا